نرسیده به در بارک صداش از بشت سر آمد. صدای تند قدمهاش و صدای نفس نفس زدن هاش هم. بر نگشتم به رووش حتی واسه دعوا مرافعه قهر. هنوز داشت میومد صدای چکمه هاشو میشنیدم میدوید و صدام میکرد. آن طرف خیابان هیستادم جلو ماشین هنوز بشتم بهش بود کلید انداختم درو باز کنم بنشینم برم واسه همیشه باز کرده نکرده صدای بوق ترمزی شدید و فریاد ناله ای کوتاه ریخت تو گوشهام تو جونم. تندی برگشتم دیدمش بخش خیابون شده بود. به روو افتاده بود جلو ماشینی که بهش زده بود و رانندش هم داشت تو سر خودش میزد. سرش خورده بود رو آسفالت ترکیده بود خون راه دکشیده بود میرفت سمت جوی کنار خیابون. ترس خورده هول دویدم کنارش بالا سرش ایستادم مبهوت گیج منگ. هاج و واج نگاش کردم تو دست چبش بسته کوچکی بود. کادو بیچ محکم چسبیده بودش. نگام رفت روو استین مانتوش که بالا شده ساعتش مشخص بود. چهار و شش دقیقه. نگام برگشت روو ساعت خودم چهار و چهل و هفت دقیقه!!!!!!! گیج درب و داغون نگاه ساعت راننده بخت برگشته کردم چهارو شش دقیقه بود!!
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11